دو شعر از خداوندگار بلخ

بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌ها
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان‌ها
بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان‌ها
ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن
مگذار کان مزور پیدا کند نشان‌ها
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبان‌ها
عاشق خموش خوش‌تر دریا به جوش خوش‌تر
چون … ادامه خواندن دو شعر از خداوندگار بلخ